Showing posts with label Henri Langlois. Show all posts
Showing posts with label Henri Langlois. Show all posts

Sunday 11 December 2011

Nothing but the Cinema!

سينماتِك، لانگلوا، سينه‌فيليا و روحِ مكان
هيچ‌چيز جز سينما!
1
ساختمان در نمايي كه در اول بوسه‌هاي دزدكيِ فرانسوا تروفو ظاهر مي‌شد مثل پاركينگي از كار افتاده به نظر مي‌آمد. مثل انباري كه مدت‌هاست پر شده و ديگر جايي براي اضافه كردن مصالح جديد به آن باقي نمانده. سينماتِك فرانسه، چند هفته بعد از شورش‌هاي خياباني 1968 و وقايع بعد از بركناري هانري لانگلوا چنين به نظر مي‌آمد. در آن زمان – برخلاف آقاي آندره مالروي وزير - عده زيادي مي‌دانستند كه اين‌جا انباري است كه با عشق بي‌پايان از شصت هزار فيلم پر شده و پاركينگِ روح‌هاي خسته‌اي است كه مشاجرات بي‌پايانش دربارۀ سرنوشت فرانسه، جنگ ويتنام، هنرمند بودن يا متقلب بودن گدار و الكتريك شدن موسيقي مايلز ديويس در تاريكي اين زيرزمين آرام مي‌گيرد.
سالن انتظار كوچك با دود سيگارهاي ارزان دانشجويي پر شده بود و ديواره‌ها با پوسترهايي با رنگ سرخ و زرد و قهوه‌اي سوخته. دامن سرخ جنيفر جونز در جدال در آفتاب، زمينه‌اي زرد كه هدي لامار، بانويي بدون پاسپورت، در آن به جايي نامعلوم نگاه مي‌كند و قهوه‌اي سوخته پوسترهاي نيكلاس ري كه كايه‌دو‌سينما در شمارۀ ويژه‌اي ستايش‌نامه‌هاي ريوت، تروفو و رومر و گدار را دربارۀ اين شاعر آمريكايي چاپ كرده بود. اين زيرزمين رطوبت گرفته پناهگاه هركسي بود كه اميد داشت سينما مي‌تواند جان‌پناهش باشد. عنوان مقاله‌هاي كايه‌اي دربارۀ ري، كه همه فيلم‌هايش در سينماتك ديده شده بود، نه فقط عناويني دربارۀ ري، بلكه اشاره‌هايي به هويت آرامش‌بخش مكان داشتند: رومر و «دربارۀ تخيل»، تروفو و «چه قطعيت شگفت‌انگيزي»، و گدار و «هيچ‌چيز جز سينما».
گاهي بين مشتريان هميشگي سينماتِك، دانشجوها، كارگردان‌ها، ايتاليايي‌ها، آلماني‌ها و آمريكايي‌ها يكي از قديمي‌هاي سينما پيدا مي‌شد. طراح صحنه‌اي از سينماي صامت، فيلم‌برداري از دهه 1930 يا ستارۀ مؤنث فراموش شده‌اي از اوايل دوران ناطق كه زير چين و چروك‌ و آرايش غليظ و گول‌زننده‌اش ديگر هيچ‌كس او را به خاطر نمي‌آورد، جز لانگلوا.
لانگلوا در همان جا زندگي كرد و بعد در همان جا ازدواج كرد (با يكي از مشتريان سينماتك، دختر لازار ميرسُن، بزرگ‌ترين دكوراتور سينماي فرانسه). هميشه مهمان‌هايي استثنايي داشت. پيروانِ او از باستر كيتُن پير و بيمار مثل ستارگان موسيقي راك استقبال كردند. سالن‌هاي نمايش براي ايده‌هايي كه  لانگلوا در سر داشت كافي نبود و گاهي زير پله‌ها هم عده‌اي جمع مي‌شدند و فيلمي از ژرژ ملي‌يس را تماشا مي‌كردند و مي‌دانستند اين تصاوير لرزان از روياهاي نابغه‌اي سوخته، براي لانگلوا از تابلويي از شاگال با ارزش‌تر است. گدار مي‌گفت «لانگلوا يك تهيه‌كننده سينماست. كار او تهيه روش خاصي از تماشاي فيلم‌هاست.» نيمه‌شب‌ها تلفن خانۀ دوستانش به صدا در مي‌آمد و صداي گرم لانگلوا كه عمري سيگاري بودن خش دل‌نشيني به آن داده بود از آن‌ها مي‌خواست كه سريع خود را به سينماتِك برسانند و شاهد معجزه‌اي سينمايي باشند كه معمولاً تازه‌ترين كشف خودش بود. يكي از اين زنگ‌ها به ژاك لاكان زده شد و از او خواست تا براي تماشاي El بونوئل هرچه در دست دارد زمين بگذارد و به سينماتك بيايد. لاكان فيلم را ديد و چنان شيفتۀ آن شد كه از فردا در كالج فرانسه كورسي را مخصوص تدريس El راه انداخت.
2
جنون سينما يعني اين‌كه در روزهايي كه همه به دنبال پيدا كردن پنير يا تنباكوي قاچاق در بازار سياه فرانسه اشغالي‌اند، و وقتي نازي‌ها دستور نابود كردن تمام نسخه‌هاي موجود از فيلم‌هاي فرانسوي ساخته شده قبل از 1937 را داده‌اند جوان لاغري نسخه‌هاي سي و پنج فيلم‌ها را روي ترك دوچرخه به حومه شهر ببرد و در جايي پنهان كند. اين جوانِ لاغرِ متولدِ ازميرِ تركيه كه نگاهي شرمگين و موهايي مجعد داشت بعدها مردي چاق شد كه موهاي بلند لختش را در حين مكالمه‌اي طولاني تلفني، كه براي آن‌ها مشهور بود، دائماً با دست صاف مي‌كرد. او لانگلوا بود كه در 1936 سينماتك فرانسه را با همكاري ژان ميتري و ژرژ فرانژو و فقط با ده فيلم افتتاح كرد. قبل از آن در كلوب كوچك ديگري كه فقط فيلم‌هاي صامت نشان مي‌داد ژان پل سارتر و آندره ژيد مشتريان لانگلوا بودند. لانگلوايي كه وانمود مي‌كرد ژيد را نمي‌شناسد تا او بتواند با خيال راحت در تاريكي سالن به مصائب ژاندارك اشك بريزد.
فقط فيلم‌ها مورد توجه لانگلوا نبودند، هرچيزي مربوط به سينما براي او اهميتي حياتي داشت: دوربين‌هاي قديمي، اسباب اوليه تدوين، رونوشت فيلم‌نامه‌ها، لباس‌ها، دكورها، پروژكتورها و اشياء (او صاحب سر مادرِ نورمن بيتس رواني، كلاه جويندگان جان وين، دكورهاي دكتر كاليگاري و الهه ماشيني متروپوليس بود). از همين جا بود كه موزۀ سينمايي او يك تنه تأسيس شد. هيچ كارگرداني از دادن يادگاري‌هاي به جا ماده از فيلمش به لانگلوا دريغ نمي‌كرد.
وقتي مالرو در 1968 لانگلوا را بركنار كرد، گدار و تروفو از پرده‌هاي نمايش فيلم فستيوال كن آويزان شدند و كن را به تعطيلي كشاندند. باتوم پليس سر گدار را شكافت. تلگرام‌هاي همدلي با لانگلوا از طرف هيچكاك، فليني و كوروسوا در روزنامه‌‌هاي پاريسي منتشر شد. ژان ماره، قهرمان اسطوره‌اي كوكتو، در صف اول تظاهركنندگان پلاكارد به دست خيابان‌ را بالا و پايين رفت. برسون پشت خط تلفن نگران اوضاع بود و آبل گانس از طريق تروفو در جريان آخرين اخبار تحصن قرار مي‌گرفت. آن‌ها پيروزمندانه لانگلوا را به دفترش در سينماتك برگرداندند. كمي بعد، در 1974، او اسكار افتخاري‌اش را از دست جين كلي گرفت، استاد دانشگاه شد، اما هنوز براي پرداخت قبض آب و برق خانه‌اش پولي در بساط نداشت. فرانسوي‌ها فقط بعد مرگش در 1977 فهمديدند كه مي‌توانند خياباني را به ياد او نام‌گذاري كنند و وقتي جسد سرد هانري در خانه بي‌آب و برق و تلفنش پيدا شد كسي خود را مسئول مرگ او نمي‌دانست.

لانگلوا و سينماتِك او پدر تئوري مؤلف، پدر موج نوي فرانسه، پدر مرمت فيلم و پدر سينه‌فيل‌ها بودند. اولين بار بود كه مكان و فرد با هم يكي مي‌شدند، خود لانگلوا شيئي موزه‌اي مي‌شد و ساختمان سينماتِك جان مي‌گرفت و از خيابان‌هاي پاريس بيرون مي‌زند و فيلم‌ساز جوان ايتاليايي يا كوبايي و منتقدي ايراني يا آمريكايي را شيفتۀ خود مي‌كرد. لانگلوا نقطه تلاقي عشق به سينما (يا سينه‌فيليا) با برخورد آكادميك با هنر فيلم است. او هم شيدا و هم تحليل‌گر بود، هم معلم و هم دانش‌آموز.
كساني هستند كه به من مي‌گويند چرا بيشتر دربارۀ گذشته سينما مي‌نويسم. هميشه جواب من درسي است كه از لانگلوا گرفتم، «اين‌ها گذشته نيستند، آينده‌اند. چاپلين آينده است. مورنائو آينده است.» بنابراين من هنوز يك قدم از شما كه دربارۀ حال مي‌نويسيد جلوترم.
3
بعد از لانگلوا و سينماتِك، اين واژۀ فرانسه نام مجموعه‌هاي سينمايي ديگري شد كه تلفيقي از آرشيو فيلم، مرمت فيلم و نمايش فيلم بودند، جايي براي تماشاي فيلم‌هاي قديمي، فيلم‌هاي گم‌شده، فيلم‌هاي فراموش شده و آثار كارگرداناني كه شانسي براي ديدنشان در سينماهاي معمولي و حتي تلويزيون وجود ندارد. جايي كه مردم مي‌توانستند با كارگردانان دربارۀ فيلم‌هايشان حرف بزنند و نمايشگاه‌هاي عكس و پوستر دائمي و موقت فاصله بين سالن‌هاي تاريك سينما را پر مي‌كرد.
شايد قديمي‌ترين نمونه چنين تشكيلاتي انيستتوي فيلم بريتانيا (BFI) باشد كه در 1933 تأسيس شد و تا امروز يكي از مهم‌ترين مراكز سينمايي جهان باقي مانده. آن‌ها آثار بعضي از بهترين كارگردانان قدرنديده تاريخ سينما را در برنامه‌هاي نمايش فيلم‌شان در دهه‌هاي 1960 و 1970 احياء كردند. بروشورهاي ساده يك برگي كه موقع نمايش فيلم توزيع مي‌شد تبديل شد به دفترچه‌هاي ضخيم و بعد مدتي كتاب‌هايي كه در آن‌ها جوزف اچ لوييس، دان سيگل و هوارد هاكس به عنوان اساتيد مسلم سينما معرفي مي‌شدند.
BFI در كنار اين برنامه‌ها دي‌وي‌دي‌هاي فوق‌العاده‌اي منتشر مي‌كند، مجله سايت‌اند‌ساوند را دارد و از همه مهم‌تر در آرشيوش پنجاه هزار فيلم داستاني، صدهزار فيلم غيرداستاني و 625 هزار كار تلويزيوني نگهداري مي‌شود كه در سالن‌هاي «نشنال فيلم تيتر» (NFT) نمايش داده مي‌شود. هفته پيش يكي از دوستانم به من نوشت: «ديشب در يكي از سالن‌هاي NFT بودم. فريادهاي عجيبي شنيده مي‌شد. نفس بعضي‌ها تنگ شده بود. چند نفر در صندلي‌هايشان گم شده بودند و بعد مدتي از كف سالن خودشان را جمع مي‌كردند و به زور روي صندلي مي‌كشاندند. بعضي به گريه افتاده بودند و عده‌اي از فرط از خود بي‌خود شدن روي شانه بغلي‌شان مي‌كوبيدند يا او را گاز مي‌گرفتند. هر لحظه منتظر بودم در سالن با شدت باز شود و آمبولانس و پرستارها به نجات تماشاگران بيايند. بله، فيلم تعطيلات موسيو اولوي ژاك تاتي روي پرده بود و من در تمام عمرم چنين چيزي نديده بودم و بعيد مي‌دانم هرگز چنين سالني و چنين تماشاگراني ببينم.»
سينماتِك‌هاي ديگري با كمك‌هاي دولتي و با شور و نيروي آدم‌هايي كه به حفظ ميراث اين هنر ايمان دارند در بروكسل، كبك، اُنتاريو، لُس‌آنجلس، سن‌فرانسيسكو، بوسانِ كرۀ جنوبي، ملبورن، بولونيا و ليسبون تأسيس شده‌اند، اما تعداد واقعي‌شان خيلي بيشتر از اين‌هاست و هر كدام سهمي جايگزين ناپذير در اعتلاي هنر فيلم دارند. ادي مالر، رييس بنياد فيلم نوآر كه مرمت نوآرهاي زيادي را در دهه اخير به عهده داشته، اخيراً در سفري به آرژانتين عكسي از اتاقي معمولي و خانمي نسبتاً چاق فرستاد كه مشغول جا به جا كردن قوطي‌هاي فيلم بود و به روايت او يكي دو سال پيش همين آدم در همين اتاق صحنه‌هاي گمشده متروپوليس را پيدا كرد كه با كمك چند آرشيو بين‌المللي فيلم به كامل‌ترين نسخۀ متروپوليس تا امروز بدل شد و به تازگي روي دي‌وي‌دي هم منتشر شده است. اين سينماتك‌ها مثل قطارهايي هستند كه هرگز متوقف نمي‌شوند. همين حالا سينماتِك استراليا در كويينزلند برنامه مد و سينما دارد. سينماتك پاريس مجموعه كامل آثار ملويل را در كنار نمايشگاه عكسي از بلوندها در تاريخ سينما و مرور فيلم‌هاي ديويد لينچ نمايش مي‌دهد. سينماتك ملبورن مجموعه‌اي از آثار صامت ارنست لوبيچ را در برنامه دارد. سينماتك تورنتو براي نمايش جويندگان و همشهري كين ميزبان پيتر باگدانوويچ است و انبوهي فيلم از تولد يك ملت تا كارلوس در برنامۀ نمايشش دارد. سينماتك پاسيفيك ونكوور به جز برنامۀ مرور آثار ژاك تاتي، نمايش مستندهايي از ولز، پونته‌كوروو و كريس ماركر در برنامه دارد. همۀ اين‌ها در يك روز، امروز دهم آبان 1389.
تقريباً همه اين موسسه‌ها زير نظر «فدراسيون بين‌المللي آرشيوهاي فيلم» كار مي‌كنند كه  در 1938 در پاريس و با مشاركت سينماتك فرانسه، موزه هنرهاي مدرن نيويورك و رايشفيلم‌آرشيو برلين تأسيس شد. امروز اين فدراسيون شامل 150 موسسه در 77 كشور مي‌شود.
از راست: گلوريا سوانسن، اتو پره مينجر، لانگلوآ، داريل زانوك
4
در اواخر دهه 1990 بلاخره سينماتكِ فرانسه مجبور شد جايش را عوض كند و به ساختمان نوساز و پست‌مدرن فرانك گِري در خيابان بِرسي منتقل شود. رييس فعلي سينماتك كوستا گاوراس است. هنوز بوي سينما از هر خشت ساختمان بلند است. وقتي ديويد كراننبرگ اخيراً به ديدار آن رفت گفت كه ساختمان درست مثل تاريك‌خانه‌اي بزرگ است. «از همان چيزي ساخته شده كه فيلم‌هاي من از آن ساخته شده‌اند.» روح مكان همچنان حفظ شده چرا كه شبح لانگلوا بر آن سنگيني مي‌كند، شبحي كه مي‌گويد: «براي من گسترش فرهنگ از طريق سينماتِك يعني خلق آينده، چرا كه سينماتك موزه‌اي است براي هنري زنده؛ نه موزه‌اي براي گذشته، بلكه موزه‌اي براي فردا. هدف من اين بود شبح آدم‌هاي زنده و شبح آدم‌هاي مرده را در سالن تاريك كنار هم بگذارم تا با هم زندگي كنند، اين همان روح سينماست.»