Friday 7 December 2012

A Portrait of Mark Cousins, Part I


پرترۀ مارك كازينز، بخش اول
سسيل دميلِ بايسيكل‌ران
احسان خوش‌بخت

بعد از پنج ساعت لغزيدن در چشم‌اندازهاي سرزمين‌هاي مياني انگلستان كه زير بازي ابرها و خورشيد مثل نقاشي‌هاي تِرنر هر لحظه رنگ عوض مي‌كنند و هر دقيقه به تابلوي تازه‌اي بدل مي‌شوند كه چشم‌ها را وادار مي‌كند به خيره شدن به مراتع، درياچه‌ها و درياي آرام و ساكنِ شمال، قطار در ايستگاه وِيوِرليِ شهر ادينبورو آرام مي‌گيرد. مسافران با شتاب، كه از خصلت‌هاي ملي در اين‌جاست، چرخ چمدان‌ها را روي زمين به گردش درآوردند و از اعماقِ ايستگاه به سوي بالا به تكاپو مي‌افتند.
بالا آمدن از ايستگاه درست مثل وارد شدن به دنيايي است كه والت ديزني در قرن هفدهم ساخته باشد: قصرهاي سنگي با سنگ‌هايي كه زير شلاق باران‌هاي شمالي و هواي بي‌ترحم سياه شده‌اند. سبزيِ درخشاني كه در آن تك‌تك برگ‌ها، شاخه‌ها و جوانه‌هايش ديده مي‌شود. انتهاي خيابان‌هاي عريض به تپه‌ها و صخره‌هاي غول‌پيكري منتهي مي‌شوند كه روي هر كدامشام قصري مثل گربه‌اي تنبل كه سر زانوي صاحبِ صبورش خوابش برده جاخوش كرده است.

در پياده‌روها صداي ده‌ها ني‌انبان، ساز بومي اسكاتلند، همه را در حين مكالمه‌هايشان وادار به فرياد زدن مي‌كند. صدا به صدا نمي‌رسد، مگر صداي ني‌انبان‌ها و نوازندگانشان در كِلت (لباس محلي اسكاتلندي، كه دامني چهارخانه است با كيف و كمربند و تشكيلات) و صورت‌هايي كه از فرط دميدن سرخ شده‌اند.
و بلاخره در بين همهمۀ مردم و سازها، موج بي‌امان جمعيت در شهر فستيوال‌ها و در مقابل موزۀ كوچك و متواضعِ ملي اسكاتلند آقاي فيلم‌ساز با دوچرخه‌اش ظاهر مي‌شود. وقتي مي‌پرسم اوضاع فيلم در چه حال است، جواب تاريخيِ سسيل دميلي‌اش را مي‌دهد: «هيچي، تدوين ده ساعت اولش تموم شده» اين پاسخِ يكي از خلاق‌ترين فيلم‌سازان بريتانيايي در قرن بيست و يكم است. نام او مارك كازينز است و همان‌قدر صاحب سبكي مشخص در سينما و زندگي‌اش است كه دميل، زندگي و فيلم‌هايش در دهۀ 1920 هويت مستقل خودشان را داشتند. او مانند دميل شيفتۀ پروژه‌هايي است كه ابعادي غول‌آسا دارند. اثر حماسي او داستان فيلم: يك اوديسه (2011) است با زمان 15 ساعت، ساخته شده در پنج قارۀ جهان، با بيش از هزار كليپ كه تاريخ سينما را در سفري در زمان و مكان از لحظۀ تولد تا امروز دنبال مي‌كند. تاريخ سينما براي مارك، تاريخ سرزمين‌ها، مردمانشان و تاريخ آدابِ فيلم‌ساختن است؛ بالاتر از همه، تاريخ نوآوري و ابداع است.

اين ايرلندي شكست‌ناپذير در پنجمين دهۀ زندگي‌اش با دوچرخه، كت بلندِ كهنه، دست‌بندهاي متعدد و رنگ به رنگ، كفش اسنيكرز و دو خال‌كوبي روي بازو (يكي WB ، كه نشانِ وارنر برادرز نيست، بلكه والتر بنيامين است و ديگري نام كامل قهرمان ابديِ مارك، سرگئي آيزنشتاين) خود تلفيقي است از اين دو شخصيت خال‌كوبي شده. هر گامي در زندگي او بايد با تجربه‌اي تازه همراه باشد (در اين مورد اغراق نمي‌كنم. مي‌توانيد صداي او را بشنويد كه در فاصله‌اي كه شما مي‌خواهيد يك قاشق شكر به قهوه‌تان اضافه كنيد، ايدۀ تازه‌اي براي يك فستيوال سينمايي صادر مي‌كند)، جهان براي او صحنۀ يك فيلم سينمايي است، بنابراين موقعي كه دوچرخه به دست به سمت خانه او حركت مي‌كرديم پيشنهاد داد كه شبانه اسم مجسمه‌هاي زيباي سرچهارراه‌هاي ادينبورو را با اسم كارگردان‌هايي كه شبيه آن‌ها هستند عوض كنيم، مثلاً اسم زير مجسمۀ رابرت برنز، شاعر اسكاتلندي قرن هجدهمي را بگذاريم كينگ ويدور! اما بزرگ‌ترين ويژگي او تواضع، بي‌باكي و مهرباني و لوتي‌مآبي است كه در مردمان ايرلند و اسكاتلند كم نيست. از دل همين ايده‌ها و الهام‌هاي آني، او با ستارۀ اسكاريِ خوش پوش و زيباي اسكاتلندي، تيلدا سويينتُن بنياد هشت و نيم را درست كرد. بنيادي كه كارش اشاعه هنر فيلم در بين بچه‌هاست. هر بچه‌اي كه نزديك سن هشت و نيم سالگي‌اش باشد، كافي است به اين بنياد نامه بنويسد و در جوابش، بنياد فليني‌وارِ هشت و نيم دي وي دي‌هاي فيلم‌هاي چاپلين، ولز، كوروسوا، لين و كوكتو را مجاني براي بچه‌ها مي‌فرستد. لورل و هاردي طرفداران زيادي بين هشت و نيمي‌ها دارد.

سال 2011 سال به سرانجام رسيدن اوديسۀ سينمايي مارك بود كه پنج سال وقت او را، شب و روز، گرفت. او در سال 2004 كتاب تاريخِ سينمايي در يك جلد، فشرده و انقلابي و از ديدگاهي نسبتاً بحث‌برانگيز، منتشر كرد كه شون كانري دربارۀ آن گفته، «مارك قادر نيست چيزي راجع به تاريخ سينما بنويسد، بدون آن كه موضوع را به دل‌مشغولي شما تبديل كند.» حق با آقاي كانري است. مارك قادر است روياهايش را با همه قسمت كند. بعد از انتشار كتاب، كه حالا به چاپ دوم رسيده، جان آرچر، تهيه‌كننده‌اي در گلاسگو، به او پيشنهاد كرد كه فيلمي از روي كتاب بسازند. آرچر، جسي لاسكي [مدير استوديوي پارامونت در زمان دِميل] قصه ماست. اين ايده ديوانه‌وار ابتدا با كمي طفره‌روي و نگراني از ابعاد غول‌آساي چنين پروژه‌اي از سوي مارك مواجه شد؛ اما خيلي زود دل به دريا زد و دوربينش را روي دوشش گذاشت و به آفريقا، ژاپن، آمريكا، فرانسه، هند، چين و روسيه سفر كرد كه فيلمش را با شركت هزاران ستاره و سياهي‌لشگر خيالي بسازد.
موقعي كه من او را سوار بر دوچرخه در ماه ژوئن ديدم هنوز يكي دو مصاحبه باقي مانده بود. آخرين‌ها الكساندر ساكوروف و ترنس ديويس بود كه در هتل الكساندر و آپارتمانِ كوچك ترنس فيلم‌برداري شد. مصاحبه با سينماگران براي مارك كار تازه‌اي نبود. او مصاحبه‌هاي مشهورش را براي اولين بار در اواخر دهه نود آغاز كرد. عنوان برنامه Scene by Scene بود و كانال چهار تلويزيون بريتانيا آن را پخش مي‌كرد. مارك سكانس مورد علاقه‌اش از فيلم‌هاي سينماگران را براي خودشان مي‌گذاشت و درباره‌اش با آن‌ها وارد گفتگو مي‌شد. رومن پولانسكي، تام هنكس، برايان دي‌پالما، جاناتان دمي، وودي آلن، شون كانري، دانالد ساترلند، لورن باكال، پل شريدر، برناردو برتولوچي، جك لمون، كرك داگلاس و دنيس هاپر جلوي دوربين او رفتند. عجيب‌ترين اپيزود مربوط به ديويد لينچ بود كه در آكواريوم لندن فيلم‌برداري شد. لينچ مثل يكي از ماهي‌هاي عجيب و غريب آكواريوم به نظر مي‌رسد كه از آب بيرون آمده تا اطلاعاتي دربارۀ شكلِ انتقال وهم و خواب به روي پرده سينما به بيننده بدهد. يكي از همكاران مارك بعدها به من گفت كه چطور در زمان مصاحبه با مارتين اسكورسيزي، فيلم‌ساز نيويوركي درخواست كرده همۀ گروه فيلم‌سازي، منهاي مارك از اتاق بيرون بروند و مصاحبه فقط بايد با حضور دو نفر (مصاحبه كننده و مصاحبه شونده) انجام شود. وقتي پرسيدم چرا، جواب داد كه آسم مانع از تحمل آدم‌هاي زياد در يك فضاي بسته مي‌شود. با وجود اين‌كه فيلم‌هاي زيادي از اسكورسيزي در خيابان‌ها و فضاهاي خارجي رخ مي‌دهند، اما كلاستروفوبيا هميشه بخشي از سينماي او بوده است. مجموعه اين مصاحبه‌ها در سال 2002 در قالب كتابي مصور منتشر شد.
داستان فيلم: يك اوديسه در فرم يك سفر روايت مي‌شود. اين طولاني‌ترين فيلم جاده‌اي جهان است كه منبع الهامش نماي ghost ride در تاريخ سينماست. نمايي كه از روزهاي نخستينِ تولد سينما با سوار كردن دوربين به جلوي يك قطار در حال حركت خلق شد. تماشاگر با ديدن اين نماهاي متحرك تصور مي‌كرد به سفري در مكان و زمان دست زده، بدون اين‌كه از صندلي خودش در سالن سينما تكان خورده باشد. اين نما همين‌طور تماشاگر را به نزديك شدن به تجربه شخصيت‌ها يا سوژه‌هاي فيلم وامي‌دارد. كلود لانزمان، كارگردانِ SHOAH كه در داستان فيلم چند بار نامش تكرار مي‌شود، دوربين را در جلوي قطار در همان مسيري به حركت درآورد كه مسافران قطارهاي مرگ را از گوشه و كنار اروپاي شرقي به ايستگاهِ آخر، تربلينكا، مي‌رساند.

يكي از سفرهاي مارك، سوار شدن بر فولكس واگن قديمي و راندن از اروپا به تركيه، ايران و هندوستان بود كه با فرمانِ دستِ راست، راندنش در جادۀ تهران اصفهان نبايد خيلي آسان بوده باشد. حاصل اين سفر مصاحبه به فيلم‌سازان ايراني و ساخته شدن مستند سينما ايران (2005) بود. براي مارك اين سفر، به جز ساخته شدن اين فيلم و آشنايي‌اش با مهرجويي، كيارستمي، پناهي و بقيه فيلم‌سازانِ ايراني، روبرو شدن با مناظر خيره‌كننده طبيعت زيبا و محزون ايران بود. گذر از كوهستان‌ها و جاده‌هاي پيچ در پيچ، به كويرها و پرسپكتيو يك نقطه‌اي و بي‌انتهاي جاده‌هايي كه مثل فيلمي از وندرس قهرمان‌ها را اسير خط‌هاي سفيد وسط بزرگ‌راه مي‌كند. مارك و همراه و همسفرش، جيل، بارها از متانت و كنجكاوي مردم ايران گفتند، بدون اين‌كه تعارف يا امتياز دادنيِ به مني كه تصادفاً در آن خاك سربرآورده بودم در كار بوده باشد. ما در يك مورد ديگر هم متفق‌القول بوديم: مهماني ايراني بهترين نوع مهماني در جهان است، به خصوص وقتي پاي چند نوع متفاوت از خورشت‌ در ميان باشد.

علاقه مارك به ايران را در دو جا مي‌توان فهميد؛ اول در آشپزخانه‌اش با رديف ليوان‌هايي با آرم بيمه ايران و بانك‌هاي ايراني (حاصل بيمه و كارهاي بانكي سفر به ايران)، و بعد در داستان فيلم با اختصاص دادن بخشي مهم به فروغ فرخ‌زاد، كيارستمي و مخملباف. او مستندي دربارۀ كيارستمي ساخته با نام با كيارستمي در جاده (2005) و همين‌طور عاشقانه خانه سياه است را دوست مي‌دارد. اما شايد تأثيرگذارترين بخش حضور ايران در داستان فيلم، پوستر آن باشد. تصويري از نوار منقرض شده‌اي از سلولويد از فيلمي نامعلوم كه مارك در خرابه‌هاي سينماي كهنه رو به تخريبي در تهران پيدا كرده است. اين چند فريم سوخته و محو شده چكيدۀ يك تاريخ‌اند، تاريخي كه مارك روايت مي‌كند.
به در آپارتمان قرن نوزدهمي او رسيده‌ايم. وقت بالارفتن از پله‌هاي تنگ مارپيچ و كول كردن دوچرخه و وارد شدن به خانه و استوديويِ سسيل دميلِ اسكاتلند است.
ادامه دارد.


2 comments:

  1. Replies
    1. قسمت دومش هم اينجاست
      http://notesoncinematograph.blogspot.co.uk/2012/12/a-portrait-of-mark-cousins-part-ii.html

      Delete