Tuesday 19 November 2013

Notes on Isabelle Huppert


مروري بر كارنامۀ ايزابل هوپر
سردي بازدارنده و اشتياق مهارنشده

يكي از شگفتي‌هاي سينماي فرانسه اين‌جاست كه همه فيلم‌ها و آدم‌ها ادامۀ جرياني گسترده‌تر و ريشه‌دار در تاريخ سينماي آن كشور به نظر مي‌رسند. همواره نوعي تناسخ در فيلم‌ها و شخصيت‌هاي آن ديده مي‌شود. جايي راه از آرلتي آغاز مي‌شود. بعد ژن مورو جاي او را مي‌گيرد و ادامه همان سنت و آن زنانگي يكي از جسورترين بازيگران زن تاريخ سينما، ايزابل هوپر، را به وجود مي‌آورد.
او كه با وجود بازي در محدودۀ مشخصي از نقش‌ها، هرگز در حال تكرار خود يا ساده گرفتنِ حضورش روي پرده نبوده متولد 1953 در پاريس است. تقريباً تصادفي وارد دنياي بازيگري شده، يعني از زماني كه مادرش اسم او را در كنسرواتوار ورساي نوشت و هوپر به‌عنوان بهترين دانشجوي دورۀ خودش از آن‌جا فارغ‌التحصيل شد و پس از آن يكي دو مدرسه بازيگري ديگر را هم آزمود تا اين كه وارد دنياي تئاتر شد و زير نظر كساني مثل روبر حسين و خواهر خودش، كارولين هوپر (كه بعدها فيلم‌ساز شد و ايزابل را در ارادتمند، شارلوت كارگرداني كرد)، روي صحنه رفت.


خيلي زود وارد سينما شد و اولين موفقيت بزرگش را با پارچه‌ساز (كلود گورتا، 1974) تجربه كرد، فيلمي كه در آن نقش آرايش‌گري خجالتي و عامي را بازي مي‌كند كه عاشق مردي تحصيل كرده از طبقه بالاتر مي‌شود. جابجايي طبقاتي، در قالب كشش عاطفي بين دو شخصيت از دو طبقه يا نژاد مختلف، يكي از مولفه‌هاي اصلي بسياري از فيلم‌هاي هوپر است و شايد اين خود اوست كه اين مضمون را در هر فيلمي كه ظاهر مي‌شود شدتي فرساينده مي‌بخشد.
پارچه‌ساز، پرسوناي بازيگري او را براي چهار دهه بعد روشن مي‌كند: زني ريزنقش با صورت رنگ پريده و موهاي قرمز و خونسردي عجيبي كه مي‌تواند طرف مقابلش را، و گهگاه تماشاگر را، ديوانه كند. متخصص ايفاي نقش زناني از طبقه متوسط كه پشت ظاهر آرامشان زني ياغي پنهان است. تراژدي هر لحظه در كمين هوپر است و او آگاهانه خود را به گرداب مي‌سپارد. او زني آمادۀ خطر است كه براي رسيدن به خواسته‌هايش هر بهايي مي‌پردازد. او قرباني بزرگ عواطفي است كه مانند آتشفشان فوران مي‌كنند. هوپر، عشق ديوانه‌وار و ماليخوليا كه با پارچه‌ساز آغاز شده و تا مادۀ سفيد ادامه پيدا مي‌كند، از يكديگر جدايي‌ناپذيرند.
اولين فيلم انگليسي زبان هوپر رزباد (اتو پره‌مينجر، 1975) بود. او در دو شاهكار تاورنيه، قاضي و قاتل (1976) و Coup de torchon (1981) و فيلم كمتر شناخته شده بچه‌هاي بدْتربيت شده (1977) ظاهر شد. در 1978 مهم‌ترين حادثه سينمايي زندگي‌اش رخ داد و در ويولت نوزيه كلود شابرول (داستان دختري كه خانوادۀ خورده بورژوايش را مسموم مي‌كند) بازي كرد. اين فيلم كليدي‌ترين نقش اوست. اگرچه هوپر نقش‌هاي فوق‌العاده‌اي در فيلم‌هاي كارگردانان ديگري هم بازي كرده، اما بيشتر آن‌ها ادامه و گسترش شخصيت‌هايي‌اند كه شابرول و هوپر از زمان ويولت نوزيه ترسيم كرده‌اند. ديگر فيلم‌هاي مشترك آن‌ها عبارتند از: داستان زني كه در فرانسه اشغالي كارش سقط جنين غيرقانوني است و براي همين سرش زير گيوتين مي‌رود در داستان زنان (1988)، اقتباسي نزديك به سينماي ترسناك تا سنت‌هاي ادبي فرانسه در مادام بوواري (1991)، شاهكاري اين بار واقعاً ترسناك از قتلِ عامِ در كمالِ خونسرديِ يك خانواده توسط هوپر در تشريفات (1995)، تريلر سبك و ناموفق شيادي (1997)، تجسم عيني شيطان در قالب همسري وفادار و نامادري مهربان در ممنون از شكلات (2000) و بلاخره آخرين كار مشتركشان كمدي قدرت (2006).

بازي هوپر در اين فيلم‌ها متكي به حداقل حركت است. او به ندرت از دست‌ها و بدنش استفاده مي‌كند. حتي به ندرت پلك مي‌زند و خيره شدن‌هايش نشان از تلاطمي دروني دارند كه زير لايه‌اي از يخ پنهان شده‌اند. او در دنياي شابرول هميشه چيزي براي پنهان كردن دارد. در پايان بيشتر اين فيلم‌ها مي‌ميرد، دچار جنون مي‌شود و يا به زندان مي‌رود كه خود شكل ديگري از مرگ و جنون براي زني است كه معناي آزادي را مي‌داند و براي آن مبارزه‌اي مي‌كند.
در آخرين شمارۀ سال 2010 مجله تايم، كه شابرول را يكي از مهم‌ترين از دست‌ رفته‌هاي سال معرفي كرده بود، هوپر دربارۀ اين معلم و همكار قديمي نوشت: «شابرول هميشه در تلاش براي نزديك شدن به حقيقتي انساني بود، با آن كه ظاهر داستان‌هايي كه تعريف مي‌كرد چندان واقعي نبود. همين نكته، نقطه مشترك ما بود. او هيچ‌وقت سرصحنه حرف نمي‌زد و مي‌ديدم كه بعضي بازيگرها از اين قضيه ناراحتند، اما براي من هيچ مسأله‌اي نبود. طوري كه او بازيگرها را هدايت مي‌كرد درست‌تر بود، هدايت با قرار دادن آن‌ها در جاي درست و نه با كمك توضيح و تفسير شفاهي. او با درست فيلم‌گرفتن از بازيگر او را پيش مي‌برد، با كلوزآپ‌ها و لانگ‌ شات‌ها. دوربين شابرول مثل قلم بود.» موقع خواندن اين كلمات، در حالي كه روي جلد تايم مارك زاكربرگ، بنيان‌گذار فيس بوك به عنوان مرد سال جاخوش كرده، مي‌توان تصور كرد كه اگر شابرول بيشتر زنده مي‌ماند مي‌توانست درام‌هاي حسادت، خيانت و گناهش را براي اين عصر تازه به روز كند و جنايت‌ها به جاي اتاق نشيمن آرام خانه‌هاي حومه پاريس در پاي كامپيوترهاي آن‌لاين رخ دهد.
هوپر در آغاز دهه 1980 به هاليوود رفت تا در دروازه بهشت (مايكل چيمينو، 1980) بازي كند. اين اولين و آخرين فيلم هاليوودي‌اش بود. دليل بازنگشتن او به هاليوود، جداي از شكست تجاري سهمگين فيلم، مي‌تواند به تضاد اساسي او با سينماي آمريكا مربوط باشد. او هرگز نمي‌توانست با استاندارهاي هاليوود سازش كند. زندگي خصوصي او آرام و كاملاً دور از چشم رسانه‌ها بود و گريز از مصاحبه‌ها باعث شده بود تا به او لقب «ستاره پنهان» بدهند.
سرنوشت او وقتي كه ژان لوك گدار در 1980 به مونتانا، سرصحنه دروازۀ بهشت، رفت تا براي فيلم بعدي‌اش با او مذاكره كند كاملاً دگرگون شد. اين فيلم اسلوموشن (1980) نام داشت و هوپر بايد در نقش ايزابل، زني خياباني، پياده‌روها را گز مي‌كرد و در گفتار متن با صداي خودش، اشعار بوكوفسكي را مي‌خواند. هوپر در آن زمان هنوز گذران زندگي (1962) و نقش مشابه آنا كارينا در آن فيلم را نديده بود. براي گدار بين اين دو نقش ارتباطي نزديك وجود داشت، و حتي فراتر از آن، هردو يكي بودند. وقتي هوپر درباره نقشش پرسيد، تنها جوابي كه از گدار شنيد اين بود: «ايزابل بايد چهرۀ مسلم رنج باشد.»
بعد از بازي در فيلم گدار (و لولوي موريس پيالا)، هوپر ديگر يكي از شخصيت‌هاي كليدي سينماي هنري فرانسه، و حتي اروپا بود كه در آثار مؤلفان بزرگي مثل جوزف لوزي، ماركو فرري و آندري وايدا ظاهر شده بود؛ اين گرايش تا امروز، و در كار با فيلم‌سازاني مثل ميشائيل هانكه ادامه دارد، كارگرداني كه باعث گرفتن دومين نخل طلاي بازيگري زندگي‌اش، پس از ويولت، و اين‌بار براي معلم پيانو (2001) شد. معلم هم اتود ديگري براي بازي در نقش زنان مأيوس با زندگي خصوصي ناكام بود. فهرست اين دسته از فيلم‌ها در كارنامه هوپر چنان طولاني است كه غالباً جا را براي مفاهيم مورد نظر فمينيست‌ها باز مي‌كند، به‌خصوص وقتي به فيلم‌هاي او با كارگردانان زن نظير وارثه (مارتا مساروش،1980)، همه چي قاطي (جوزين بالاسكو، 1985)، و دو فيلم دايان كاريز، در نگاه اول (1983) و عشق بعد از عشق (1992)، مي‌رسيم.
در اين سال‌ها يكي از متفاوت‌ترين نقش‌‌هايش خالۀ ترشيده كمدي/موزيكال هشت زن (فرانسوا اوزون، 2002) بوده. در اين فيلم او كنار كاترين دونوو قرار گرفت، بازيگري كه ژينت وينسندو هوپر را از يك نظر شبيه و از يك نظر نقطه مقابلش مي‌داند؛ شبيه به دنوو خاطر وجودِ تركيب درخشانِ سردي بازدارنده و اشتياق مهارنشده در هر دو ستاره، و متضاد به اين خاطر كه در زير ظاهر پرشور دنوو زني سرد پنهان است، و در نقطه مقابل زير ظاهر سرد هوپر نفسي مهارنشده وجود دارد.

به نظر مي‌رسد ما دو راه براي پذيرش هوپر داريم. يكي پيدا كردن نسبتي بين او نقش‌هايي كه روي پرده ايفا كرده و به رسميت شناختن زني تنها، گناه‌كار، سرسخت و رنجيده – شبيه به همان تصويري كه به درستي از جودي گارلند يا گرتا گاربو داريم و يا به رسميت شناختن او به عنوان يك حرفه‌‌اي تمام عيار، كسي شبيه به لارنس اليويه كه وارد صحنه فيلم‌برداري مي‌شود و از ايزابل آرام و باهوش و مادر سه بچه و همسر مردي كه سي سال با او زندگي كرده تبديل مي‌شود به نامادري جنايت‌كار ممنون براي شكلات يا زن تنها و گرفتار در عقده‌‌هاي جنسيِ معلم پيانو. شخصاً تصوير دوم را به حقيقت‌ نزديك‌تر مي‌دانم، و در اين حال بايد گفت كه بيش از پيش به اعتبار هوپر به عنوان بازيگري بزرگ افزوده مي‌شود. بازيگري كه لابلاي فيلم‌هاي كلر دني و شابرول، براي بازي در نمايش مده‌آ روي صحنه مي‌رود و بعد در آخرين اپيزودِ فصلِ يازدهم سريال نظم و قانون هم ظاهر مي‌شود. او بايد يك حرفه‌اي باشد!


No comments:

Post a Comment