Showing posts with label French Cinema. Show all posts
Showing posts with label French Cinema. Show all posts

Thursday 8 October 2015

Évolution (Lucile Hadzihalilovic, 2015)


Évolution
Director: Lucile Hadzihalilovic; France, 2015
Reviewed by Kiomars Vejdani

Director Lucile Hadzihalilovic explores the sexual awakening of a young boy in the setting of a hospital in an isolated island, and his relationship with a young attractive girl (her nurse /carer). Film's approach is an analytical one with plenty of symbolism such as deep water for subconscious and final return to the shore of civilisation representing conscious level of mind. But director makes the picture even more complicated by taking the boy's relationship back to its origin in the system of evolution, thus adding Darwinism to Freudian psychology.

Tuesday 6 October 2015

Feminine Vertigo [RIP Chantal Akerman 1950-2015]

Notes on Chantal Akerman's encounter with Hitchcock and Marcel Proust
Recently in a collection of articles in an Iranian film journal, dedicated to the Hitchcock’s Vertigo, one of my colleagues had chronicled the films influenced by Vertigo which covers many films from 1958 up to this day, directly inspired by Hitchcock’s masterpiece, or as an homage to it. Though a long and interesting list, it lacked one decisive title which in a sense is the most vertigoic of the all vertigo childrens; A film that presents love, death, voyeurism and obsession in the most contemporary context, reverses some of the gender issues of the original film, and significantly it’s been directed by a woman.  The film is La Captive [The Captive] (2000), directed by Chantal Akerman and an adaptation of Marcel Proust’s La Prisoniere (volume five of In Search of Lost Time).


The story follows Simon (Stanislas Merhar), survivor of a wealthy family who lives with his grandmother (Midge?), and in love with Ariane (Sylvie Testud), while she is in love with both Simon and Andrée (a girl with whom she has a close relationship). Simon is allergic and vulnerable even to the smell of flowers.  Such is Simon’s vertigo and interestingly, there are workers painting the walls, throughout the film, leaving him to cope with allergic reactions to the smell of paint. Simon wants to change Ariane and shape her, like a statue, to his own liking. He tries hard, but fails, as Ariane drowns (or get lost) at sea.
Akerman’s film has a prologue which serves as an equivalent to the roof chase scene at the beginning of the Vertigo. Simon is watching an 8mm film of a woman, whom he will be eventually following. The shots become closer to the woman and Simon is obsessed by her. This is Simon’s fall!

Then story more and less follows the pattern of Vertigo that is mostly evident in the two Hitchcockian themes of chase and gaze. Similarities are more than one can imagine: following her by car and the static medium shot of Simon, following her to the museum and the hotel, she is dressed in grey, he stands in the doorways and looks at her emotionless. In the museum there is a statue of a woman whose hair reminds us of Kim Novak’s famous bun. These alternations in Akerman’s work when become necessary, and even crucial, that the idea of possession turns into male looking at female as a museum piece, a lifeless object that could be the source of passion and inspiration. Akerman points his camera to the masculine mindsets of Simon. One of the most expressive scenes happens in the museum, when Simon is surrounded by statues of women who have missing arms, heads or legs. Simon is unable to link the real identities of the woman he loves, or he thinks he love, with his thoughts and temptations which are based upon “women as an object to worship and idolize”. There is a physical obstacle between him and women (as in the famous poster showing a glass barrier between Simon and Ariane) that makes him a mere observer.


In Akerman’s view, things could be simple, real and tangible for a woman. Woman lives and the man’s life is watching the woman live.  Ariane allows Simon to mold her into the object of his desires, obeys his every whim and wish. The combination of his authority and her total compliance leads the situation to a bitter end, Akerman’s version of the tower of death. During his long drive to the beach, Simon tries to search the real core of Ariane. For the very first time we see him trying to understand her. But his efforts are shattered by her death in the sea. The closing scene shows Simon (Scottie?) on a boat, searching for her body. As in the last scene of Vertigo, everything is in grey. If Scottie overcomes his fear, Simon seems to be lost forever.

La Captive is not a masterpiece, but it has many brilliant ideas in dealing with Vertigo which are executed almost flawless. I think this is one of the best tributes to Hitchcock’s cinema. If Vertigo between psychoanalysis and poetry choose the second, La Captive stays faithful to the first, and creates a powerful dreamlike story of the oldest notion of possession in history: man owning woman! She dismantles this concept, demystifies it, and stays calm all the way.

Feminine Vertigo [Farsi][repost]


شانتال آكرمن، ديروز، دوشنبه، خودكشي كرد. - 14 مهر 1394

پرسۀ شانتال آكرمن در دنياي هيچكاك و پروست
سرگيجۀ زنانه

در شماره مهر 1389 ماهنامه 24 حسن حسيني به فهرستي از فيلم‌هايي اشاره كرده كه زمينه‌ها را براي ظهور سرگيجه فراهم كرده‌اند (كه البته بيشترشان بدون تأثير مستقيم بر خالق سرگيجه فقط پيشينه‌هاي سينمايي سرگيجه محسوب مي‌شوند) و سپس فهرست طولاني‌تري از فيلم‌هاي بعد از سرگيجه، آثاري كه با تأثير بلاواسطه از شاهكار هيچكاك يا به‌عنوان اداي دين به آن ساخته شده‌اند. من مايلم به فهرست او يك فيلم ديگر (از ميان انبوهي از فيلم‌هاي كه مي‌توان جزو چنين فهرستي دانست) اضافه كنم، فيلمي كه به نظر مي‌رسد بيش از اداي دين‌هاي مستقيم و معمولاً آسيب ديده از تصويرپردازي‌هاي خلاقانه، اما بي‌بنيان دي‌پالما مانند وسوسه (1976) و بدل (1984) به روح سرگيجه نزديك‌تر [1] و تنها وابسته به مفاهيم اصلي فيلم و چند تصوير ازلي آن است؛ فيلمي كه مفهوم عشق، وويريزم و وسوسه را در متني امروزي تكرار مي‌كند و از همه مهم‌تر اين كه وسوسه مردانه، كه نقطه ديد فيلم و زاويه روايت آن است، حفظ شده، اما اين‌بار راوي و تعيين كننده مسير اين نگاه، يك زن است: شيفته/زنداني [La captive] (2000)، ساختۀ خانم شانتال آكرمن، بر اساس داستان زنداني مارسل پروست، از جلد پنجم در جستجوي زمان از دست رفته.
داستان تقريباً چنين است: سيمون (استانيلاس مرار) شيفتۀ آريان (سيلوي تسو) مي‌شود. آريان دو هويت دارد (او هم شيفته سيمون است و هم آندره، دختري كه با او روابطي نزديك دارد). سيمون مي‌خواهد آريان را به شكلي كه خودش مي‌خواهد در بياورد. تمام سعي خود را مي‌كند، اما ناكام مي‌ماند، به‌خصوص وقتي در انتها آريان در دريا غرق مي‌شود يا اين‌كه گم مي‌شود. سيمون كه احتمالاً تنها بازمانده‌ خانواده‌اي ثروتمند است كه با مادربزرگش (ميج!) زندگي مي‌كند. او دچار آلرژي است و بوي يك دسته گل مي‌تواند او را زمين‌گير كند. اين سرگيجه سيمون است و جالب اين كه در تمام فيلم در خانۀ قديمي او عده‌اي مشغول رنگ كردن ديوارها هستند. موقعيت بحراني او عبارت است از تركيب آلرژي و بوي رنگ!
 
روايت آكرمن يك مقدمه كوتاه و متفاوت دارد كه مي‌‌توان آن را معادل تعقيب روي بام سرگيجه دانست. سيمون در حال تماشاي فيلمي هشت ميلي‌متري از زني است كه بعدها دست به تعقيبش مي‌زند. نماها مرتباً به زن نزديك‌تر مي‌شوند و سيمون شيفته او مي‌شود. اينfall  سيمون است (كه در انگليسي هم براي سقوط و هم عاشق شدن به كار مي‌رود). [2] سپس فيلم در فصل‌ آغازينش مو به مو الگوي سرگيجه را به كار مي‌برد. سيمون آريان را پياده يا با اتوموبيل تعقيب مي‌كند. رنگ لباس آريان خاكستري است. نماهاي نقطه نظر سيمون از خيابان‌ها و ماشين آريان، نماهايي عموماً طولاني و تقريباً هميشه ساده‌اند. سيمون در تعقيب آريان به هتل و سپس موزه مي‌‌رود. موهاي آريان تاب‌خورده و هميشه باز است، بنابراين به جاي تأكيد روي گره موي او آكرمن مجسمه‌اي با آرايش موي كيم نوواك را جايگزين مي‌كند. تغيير آكرمن وقتي سرنوشت ساز مي‌شود كه در نگاه مردانه، زن، شيئي كه مايل است آن را به تملك خود در بياورد مجسمه‌اي سرد و سنگي است. در سكانس موزه اطراف سيمون مملو از مجسمه‌هايي است كه پيكره‌هايي بي‌دست، بي‌پا يا بي‌سر از زنان را نشان مي‌دهد. سيمون قادر نيست بين هويت‌ واقعي زناني كه احاطه‌اش كرده‌اند، با وسوسه‌هاي خود و تخيلات مردانه‌اش پيوندي برقرار كند. او هميشه با فاصله فيزيكي – مثل نماي معروفي كه او و آريان با شيشه از هم جدا شده‌اند – در كنار زنان قرار مي‌گيرد، يا اين كه مثل مجسمه تنها بهره‌اي كه مي‌برد «نظاره كردن» است.
 
در نگاه آكرمن همه چيز براي زن ساده، واقعي، ملموس و زميني است. زن زندگي مي‌كند و مرد تنها اين زندگي كردن را نظاره مي‌كند. مرد منفعل است و معناي زندگي‌اش را از راه نگاه به زندگي زن به دست مي‌آورد. زن اجازه مي‌دهد تا مرد او را به شكلي كه خودش مي‌خواهد دربياورد. او مطيع خواسته‌اي مرد است و انتخاب، حتي انتخاب آب‌پز بودن يا نبودن تخم مرغ‌هاي شام، را به مرد وامي‌گذارد. اما تركيب وسواس‌ها و فرمان‌بري‌هايِ پايان‌نا‌پذير همه چيز را به آخر خط مي‌رساند. مرد در رانندگي طولاني به سوي دريا – معادل حركت به سوي كليساي اسپانيول– سعي مي‌كند به حقيقت دروني زن پي ببرد. تلاش او با مرگ نابهنگام زن و گم شدنش در تاريكي دريا ناتمام مي‌ماند. آخرين نماي فيلم سيمون را سوار بر قايقي در جستجوي جسد زن نشان مي‌دهد. همه چي مثل نماي آخر سرگيجه خاكستري است.
 
شيفته/زنداني يك شاهكار نيست، و حتي لحظات گذرايي هست كه فيلم در آن كند و بي‌رمق به نظر مي‌رسد، اما ايده‌هاي ساختاري آن درخشان‌اند و به خوبي اجرا شده‌اند. بخشي كه به سرگيجه هيچكاك مربوط مي‌شود فيلم را به يكي از بهترين اداي دين‌ها به دنياي هيچكاك بدل كرده است. بايد گفت دقيقاً به خاطر تغيير نگاه مردانه به زنانه، فيلم شاكرمن به وسوسه‌ها و رنج‌هايي كه بعدي شاعرانه به فيلم هيچكاك داده، نگاهي واقعي انداخته است، به همين خاطر فيلم او بيشتر شبيه به تحليل يك روانكاو است تا روايت يك شاعر. بقيه زناني كه در اين سرگيجه نقشي مهم داشته‌اند عبارتند از: سابين لانسلين با فيلم‌برداري رنگ‌مرده و تابلو وارش، كلر آترتون با تدوين تعليق‌دار و بلاخره كريستين مارتي با طراحي صحنه درخشانش.
 
تصور من اين است كه تأثير سرگيجه بر سينما پاياني نخواهد داشت، درست همان‌طور كه بيل كرون درباره موقعيت مادلن اظهار نظر مي‌كند: «شاید سرگیجه ساختار یک رویا را داشته باشد اما چنین نکات ظریفی آن را تبدیل به چیزی دیگر می‌کند: چشم‌بندی با نوار سلولوید، زنجیره‌ای از وهم. به‌همین‌خاطر توهمی ‌به نام مادلن هرگز توجیه نخواهد شد و تنها تا ابد ادامه خواهد یافت.» تا زماني كه مادلن هست، سرگيجه ادامه خواهد داشت و به همين ترتيب فيلم‌هايي مانند شيفته/زنداني. همه اين فيلم‌ها نمايش مرداني هستند كه دچار بزرگ‌ترين نوع وسوسه‌اند: وسوسه براي خود وسوسه به عنوان راهي براي زنده بودن، شركت در بازي و مادامي كه فيلم‌ها مطرحند، اشاره به ماهيت خود سينما.


پانويس:
[1] منهاي Dressed to Kill ، شاهكاري از دي‌پالما كه چكيده سينماي هيچكاك و رواني است و گهگاه، مثل سكانس موزه، از الگوي اصلي‌اش هم پيشي مي‌گيرد.
[2] اين بازي‌هاي كلامي با تصوير، در خود سرگيجه فراوانند. مشهورترين آن به بعد اروتیک فيلم و عبارت Laying a ghost برمي‌گردد كه Lay هم می‌تواند معنای جن‌گیری داشته باشد و هم تصاحب تن.

Sunday 4 October 2015

Bang Gang (Eva Husson, 2015)


BANG GANG (A MODERN LOVE STORY) 
Director: Eva Husson; France, 2015
Reviewed by Kiomars Vejdani

Director Eva Husson uses detailed character study of a group of teenagers to explore sexual behaviour of younger generation of present day, their carefree attitude toward sex even to the extreme of promiscuity such as orgies. But at the end film uses a traumatic scandalous incident to take a morally conservative stand toward sex and a belief in a long term stable relationship, a last minute change of mind which affects the film's thematic consistency.

Sunday 5 April 2015

Métamorphoses (Christophe Honoré, 2014)

دگرديسي [Métamorphoses] (كريستف اونوره، فرانسه): فيلم‌هايي كه در آن دنياي افسانه‌اي يا اسطوره‌اي در دل دنياي روزمرگي‌ها جا گرفته و فانتزي و وحشت جزيي از اتاق نشيمن شده نه تنها در سينماي تجاري به يك جريان بدل شده، بلكه در سينماي جشنواره‌اي هم احياء شده است. مثلاً در همين فستيوال، بهار (جاستين بِنسُن، آمريكا/ايتاليا)، دختري ايتاليايي را در لباس آدمي عادي به نيروي ويرانگر و يك هيولا مبدل كرده. در فيلمي ديگر، Musarañas (خوانفر آندرِس و استبان روئِل، اسپانيا)، تهيه شده توسط الكس دلا ايگلسياس، زني خياط و خانه‌نشين از هر اهريمني مخرب‌تر است. در هر دو نمونه، تاريخ و مذهب به شدت‌هاي مختلف نقش دارند. هر دو فيلم در هر جايي به كاريكاتور نزديك مي‌شوند، يكي آگاهانه (Musarañas) و يكي از سر ندانم‌كاري (بهار). اما نمونه بهتر چنين سينمايي دگرديسي است كه اين ايده را طرح مي‌كند كه شخصيت‌‌هاي اسطوره‌اي مي‌توانند پشت سوپرماركت غول‌آساي منطقه‌تان پنهان شده باشند. منطق اين فيلم كه شخصيت‌هاي اساطيري را به دنياي معاصر آورده و در فضايي اروتيك به مواجهه و تعامل واداشته چنين است. مثل يك فيلم ژان كوكتوست كه براي جوانان امروزي ساخته شده باشد و قصدش آشتي دادن دنياي اسطوره‌اي با دنياي شهرت‌هاي مجازيِ قرن بيست و يكم است. در فيلم چند سكانس خارق‌العاده وجود دارد كه رنگ و بويي موزيكال دارند و تصويرسازي‌هاي بعضي جاها نفس‌گير است، اما در مجموع تأثير اين لحظات پراكنده آن‌قدر نيست كه فيلم را از حد متوسط فراتر ببرد. دنيايي جادويي اسطوره‌هاي چه در شكل ظريف كوكتويي و چه در شكل حماسي/اكشن سينماي ماسيستي ايتاليا اين جا چندان جادويي ندارد.

Friday 31 October 2014

Jacques Saulnier's sketches for The Life of Riley

The Life of Riley
The Life of Riley, Alain Resnais' last film, is the sublimation of all the visual ideas Renais ever explored, from his photography to his fascination with Louis Feuillade, comic strip books and American musical. Set in the Yorkshire countryside, the story takes place in four homes with four gardens - mostly gardens. Yet, when Resnais found it too difficult to raise money for the film, he decided to make it in the only way he knew, turning the shortcomings into the film's most charming features.

That's why and how Jacques Saulnier, the production designer of the film, came up with the idea of making the sets just out of hanging painted screens, wide sheets of colour plastics, and painted backdrop of a sunset in England --  everything more theatrical than theater. The images below are Saulnier's illustrations and design ideas for his 19th and sadly the last collaboration with Resnais.

Thursday 1 May 2014

Notes on Garde à vue


کلود میلر كه در سال ۲۰۱۲ درگذشت کارنامه‌اي نسبتاً ناشناخته و مبهم از خود در خارج از فرانسه برجاي گذاشت. در بين ناشناخته‌مانده‌هاي سينماي او، فيلم‌هاي اوليه‌اش جذابيتي انكارناپذير دارند. کمپانی آلمانی کنکورد (Concorde) اخیراً Garde à vue (بازداشت، 1981) یکی از بهترین آثار میلر را به صورت Blu-Ray منتشر کرده، فرصتی که باید برای نگاه دوباره‌ای به سینمای این فیلم‌ساز فقید مغتنم شمرد.

Sunday 2 March 2014

On Resnais' Last: Life of Riley

این یادداشت کوتاه دربارۀ «آخرین فیلم» آلن رنه، زندگی رایلی، را در نمایشش افتتاحیه‌اش در فستیوال فیلم برلین نوشتم. حالا که دوباره به فیلم فکر می‌کنم بیش‌تر به این نکته ایمان می‌آورم که رنه آگاهانه غزل خداحافظی‌اش را کارگردانی کرده بود؛ فیلمی که با نمایی از مجسمۀ مرگ تمام می‌شود.

Introduction to Alain Resnais (by Jonathan Rosenbaum)


گنج‌هاي پنهان شاعرِ عواطف و خاطره
جاناتان رُزنبام

آلن رنه بی‌گمان یکی از بزرگ‌ترین کارگردانانِ در قیدحیاتِ ماست و در عین حال، به دلایل مختلف، یکی از دشوارترين‌ها براي بررسي. او جهاني‌ترين چهرۀ موج نوی فرانسه بود، حداقل در فيلم‌هاي اولش (به خصوص هیروشیما عشق من، سال گذشته در مارین‌باد، جنگ تمام شده است، دوستت دارم دوستت دارم و پروویدانس) اما در ادامه به یکی از فرانسوی‌ترین کارگردانانِ فرانسوی بدل شد (نه فقط با نمونه‌های آشکاری مانند عموی آمریکایی من، استاویسکی، مِلو، همان ترانۀ آشنا، نه روی دهان و علف‌های وحشی بلکه حتی با فیلم‌هایی که از دست‌مایه‌های انگلیسی یا تا حدودي آمریکایی گرفته شده بودند، مانندِ می‌خواهم به خانه بروم، دود کردن، دود نکردن، ترس‌های خصوصی در مکان‌های عمومی). حتی قبل از این‌که به سراغ ساخت فیلم‌ بلند برود، بزرگ‌ترین فیلم‌‌های تاریخ سینما را در مورد استعمارگری و نژادپرستی (مجسمه‌ها هم می‌میرند)، اردوگاه‌هاي مرگ (شب و مه)، پلاستیک (ترانه استیرن) و کتابخانه (تمام خاطرات جهان) را ساخت. یکی از شخصی‌ترین کارگردانان مدرن است اما هرگز پای فیلم‌نامه‌های خودش را امضا نمی‌کند. همين‌طور مشهور است براي اين كه يكي از خجالتي‌ترين سينماگران تاريخ است، تا آن حد كه يك‌بار کلر دنی به من گفت رنه همیشه ترجیح می‌دهد خودش را پشت فیلم‌نامه‌نویس‌هايش پنهان كند. او یکی از بزرگ‌ترین منتقدان و مورخانِ سینماست؛ با این‌که هرگز هیچ اثر چاپ شده‌‌اي در اين زمينه نداشته است؛ به خصوص وقتي به خاطر بياوريم كه چطور درس‌هايي درباب هیچکاک و لويي فویاد در سال گذشته در مارین‌باد به ما مي‌دهد؛ يا دربارۀ ارنست لوبیچ در استاویسکی، و يا دربارۀ موزیکا‌‌ل‌های متروگلدوين‌مير در نه روی دهان و اين مثال‌ها را مي‌توان همين‌طور ادامه داد. اغلب این شاعرِ عواطف و خاطره‌ را با یک روشنفکر اشتباه می‌گیرند (شاید به این خاطر که فرانسوی است) یا از سورئالیست بودن او غافل مي‌مانند. اما قطعاً بخشی از پرمایگیِ فیلم‌هایش از آنجا می‌آید که جدا از زیبایی و احساسات نهفته در آن‌ها، بسیاری از گنجینه‌های ارزشمند آثارش پنهانند و به آسانی به چشم نمی‌آیند.



Resnais: A Life

مطلب زیر بیوگرافی آلن رنه از شمارۀ ویژۀ رنه در ماهنامۀ فیلم است که توسط من گردآوری شد. این بیوگرافی را کتایون یوسفی گردآوری کرده است.
 رنه: يك زندگي

آلن رنه کارگردان فرانسوی و یکی از چهره‌های مهم سینمای مدرن به حساب می‌آید. نام او با فرمالیسم و مدرنیسم گره خورده است و زمان و خاطره، کلمات کلیدی‌ای هستند که همواره در نقدها و توصیف فیلم‌هایش به کار می‌روند. او با بهره‌گیری از ادبیات، استفاده از ساختارهای روایی نو، فیلم‌برداری زنده و دلپذیر و تدوین‌های شاعرانه، خالق برخی از بحث‌انگیزترین و جنجالی‌ترین آثار در چند دهه اخیر بوده است. 

Sunday 12 January 2014

...Occasionally I Saw Brief Glimpses of Beauty


نيمۀ دوم بهترين‌هاي سينما در سال 2013
همان طور كه پيش مي‌رفتم هر از گاه بارقه‌هايي كوچك از زيبايي مي‌ديدم
احسان خوش‌بخت

رو به پايان سال ميلادي، چند نشريه آنلاين از من فهرست فيلم‌هاي برگزيده‌ام در سال 2013 را خواستند. كاري كه اين‌جا كرده‌ام تلفيق چند انتخاب متعدد براي اين نشريات است. به علاوه فيلم‌هاي برگزيده را به صورت «دو فيلم با يك بليط»‌هاي خيالي نوشته‌ام، فيلم‌هايي كه ديده شدنشان در كنار هم به كمك بيننده مي‌آيد. بعضي از فيلمْ دوم‌هاي اين بازي فيلم‌هايي قديمي‌اند و الزاماً در سال 2013 به نمايش دوباره درنيامده‌اند يا اين كه لااقل من آن‌ها را در اين سال نديده‌ام. بخش اول فهرست را مي‌توانيد در اين جا بخوانيد. (توضيح: در نسخه‌اي از اين مقاله كه در ماهنامۀ 24 چاپ شد جاي زندگي آدل را در آخرين لحظه فيلم متوسط فرانسس ها گرفت، چون اعلام كردند چاپ كردن يادداشت ستايش‌آميز از فيلم كشيش مايۀ دردسر خواهد بود.)


سينما x نصفِ روز:
منع (كن برنز، لين نويك، 2011) + همان طور كه پيش مي‌رفتم هر از گاه بارقه‌هايي كوچك از زيبايي مي‌ديدم (جوناس ميكاس، 2000)
تنها تم مشترك اين دو فيلمْ درازاي بيش از حد طول زماني آن دوست و البته به همين خاطر كم‌تر وجود سالمي قادر است پشت سر هم به تماشايشان بنشيند. نام فيلم اول اشاره دارد به دورۀ منع مصرف مشروبات الكلي در آمريكا (Prohibition) كه باعث رواج ياغيگري و گنگستريزم شد. با زماني بيشتر از شش ساعت، اين فيلم در اصل در سه قسمت براي تلويزيون ساخته شده (به ترتيب: ملت الكلي، ملت قانون‌گريز و ملت متظاهر) و در مجموعه ديگر آثار كن برنز دربارۀ تاريخ آمريكا قرار مي‌گيرد (آثار ديگر دربارۀ موسيقي جاز، فوتبال آمريكايي، جنگ‌هاي داخلي، فرانك لويد رايت، پارك‌هاي ملي) و جزييات فراواني دربارۀ رابطۀ فرهنگ و سياست با الكل در دوره‌هاي مختلف «تَر» (آزادي الكل) و «خشك» (منع آن) دارد. فيلم دوم، كه در بخش مرور كامل بر آثار ميكاس در انيستتوي فيلم بريتانيا به نمايش درآمد يك شاهكار 5 ساعت و نيمه است كه از عكس‌ها و فيلم‌هاي خانوادگي ميكاس تشكيل شده. فيلم مانند اسمش طولاني است، اما مثل خواب بعدظهر سبك است و سريع مي‌گذرد. هيچ فيلمي به اندازۀ آن حس گذر زمان را به بيننده منتقل نمي‌كند.

Tuesday 19 November 2013

Notes on Isabelle Huppert


مروري بر كارنامۀ ايزابل هوپر
سردي بازدارنده و اشتياق مهارنشده

يكي از شگفتي‌هاي سينماي فرانسه اين‌جاست كه همه فيلم‌ها و آدم‌ها ادامۀ جرياني گسترده‌تر و ريشه‌دار در تاريخ سينماي آن كشور به نظر مي‌رسند. همواره نوعي تناسخ در فيلم‌ها و شخصيت‌هاي آن ديده مي‌شود. جايي راه از آرلتي آغاز مي‌شود. بعد ژن مورو جاي او را مي‌گيرد و ادامه همان سنت و آن زنانگي يكي از جسورترين بازيگران زن تاريخ سينما، ايزابل هوپر، را به وجود مي‌آورد.
او كه با وجود بازي در محدودۀ مشخصي از نقش‌ها، هرگز در حال تكرار خود يا ساده گرفتنِ حضورش روي پرده نبوده متولد 1953 در پاريس است. تقريباً تصادفي وارد دنياي بازيگري شده، يعني از زماني كه مادرش اسم او را در كنسرواتوار ورساي نوشت و هوپر به‌عنوان بهترين دانشجوي دورۀ خودش از آن‌جا فارغ‌التحصيل شد و پس از آن يكي دو مدرسه بازيگري ديگر را هم آزمود تا اين كه وارد دنياي تئاتر شد و زير نظر كساني مثل روبر حسين و خواهر خودش، كارولين هوپر (كه بعدها فيلم‌ساز شد و ايزابل را در ارادتمند، شارلوت كارگرداني كرد)، روي صحنه رفت.

Wednesday 3 July 2013

Miles Ahead

آسانسور، جاز و شبي زمستاني
يك آمريكايي (با يك ترومپت) در پاريس
احسان خوش‌بخت

قبل از هرچيز، قبل از لويي مال و حتي قبل از ژن مورو، مايلز ديويس است كه آسانسور به سوي سكوي اعدام را راه مي‌اندازد، يا در واقع آن را، و زمان را، براي موريس رونه و ما متوقف مي‌كند. اولين نُت مايلز روي تاريكي پرده سينما شنيده مي‌شود و بعد نماي آيريسي مثل فيلم‌هاي صامت از چشم‌هاي ژان مورو به كلوزآپي از او در كيوسك تلفن باز مي‌شود. اما حتي بازترين نماي اين عنوان‌بندي هم نشاني از حصر و تنهايي دارد. دريغ از ديده شدنِ حتي گوشي تلفن؛ همه چيز در جهت خيره‌شدن و ستودن مورو سامان يافته. تكرارِ je t'aime كه از هر دو سو گفته مي‌شود مثل نت‌هاي مكمل موسيقي فيلم، سازي مضاعف، عمل مي‌كند. اين آغاز نسخۀ اسپانياييِ آسانسور است كه از نسخۀ اصلي زودتر موسيقي را آغاز مي‌كند (در نسخۀ اصلي، موسيقي بعد از باز شدن نما و كات به موريس رنه مي‌آيد). موسيقي ترومپت‌نواز، آهنگساز و رهبر اركستر سياه‌پوست آمريكايي، مايلز ديويس (1991-1926) ، براي اين فيلم اثري است رمزآميز، محزون، شاعرانه و تكرار نشده در تاريخِ سينما. 

Monday 1 July 2013

The Pre-Truffaut Jean-Pierre Léaud


It is widely known and accepted that it was François Truffaut who discovered Jean-Pierre Léaud and gave him the role of the rebel kid in Les quatre cents coups [The 400 Blows]. However, this is far from being true, because just a year before Truffaut's groundbreaking and Cocteau-backed premiere at the Cannes Film Festival, Léaud has appeared in the French swashbuckler film La Tour prends garde! (Georges Lampin, 1958), starring Cocteau's lover, Jean Marais.

In this small but unforgettable role, Léaud's jaunty features, his involvement in adult's world and his hunger for an early maturity is well-manifested. Naturally this 14 year-old kid caught monsieur Truffaut's attention and the rest is history.

Tuesday 30 April 2013

Grémillon: Documents



The Edinburgh Film Festival has announced a tribute to French director Jean Grémillon whose films was the subject of a hugely revealing retrospective at Il Cinema Ritrovato (Bologna, 2012), and later a three DVD boxed-set of the major films was released by Criterion.

Last July, shortly after the retrospective in Bologna, I updated one of my older essays and posted on MUBI Notebook which can be accessed here. During the research process for that piece and other Grémillon articles (mostly written in Farsi/Persian) I collected some documents, mostly covering the reception of his films in English language countries.

Here, you have uploads of some of those documents and I hope in future I can add more scans and other assorted materials to this blog that might help any Grémillon researcher or aficionado. I hope the Edinburgh revival puts this exceptional, poetic filmmaker in the place he truly deserves and sheds light on one of the most neglected careers in history of French cinema that in some respects seems as accomplished as those of Renoir's and Duvivier's.

Thursday 14 February 2013

Jean-Pierre Melville: An American in Paris [Book Review]

يادداشتي بر كتاب «ژان پير ملويل: يك آمريكايي در پاريس» نوشتۀ ژينت ونساندو

نهنگِ سفيدِ ملويل

در 26 نوامبر 1987 خياباني در مركز شهر كوچك بلفور در شرق فرانسه داشت به نام ژان پير ملويل نام‌گذاري مي‌شد، شهري كه ملويل ريشه‌هايي خانوادگي در آن داشت، گرچه تمام عمرش به‌عنوان يك پاريسي از او ياد مي‌شد. شهردار كه مشغول پرده‌برداري از تابلوي تازه خيابان بود، در سخنراني‌اش، كه مي‌تواند درسي براي تمام شهرداران باشد، به شوخي گفت كه درستش اين بود ما خيابان خلوت و محزوني را در حومۀ شهر به ياد ملويل نام‌گذاري مي‌كرديم. حتي شهردارِ بلفور هم مي‌دانست كه سينماي ملويل از نظر مكان و فضا دقيقاً مترادف با چيست.
با وجود شهرت فراگير ملويل كه با توزيع گستردۀ دي‌وي‌دي فيلم‌هاي او و نمايش دوبارۀ چند فيلمش در اين سال‌ها به بالاترين حد خود از اوايل دهۀ 1970 رسيده، براي خواندن كتابي تحيلي بر آثار او (به زبان انگليسي) بايد سال‌هاي زيادي منتظر مي‌مانديم. خانم ژینت ونساندو، محقق سینمایی فرانسوی-بریتانیایی، نويسندۀ اين كتاب تازه و استثنايي، ژان پير ملويل: يك آمريكايي در پاريس، است.

Tuesday 24 July 2012

Life of the Lifless: Gueule d'amour

TWO SEQUENCES FROM Gueule d'amour

Today’s “Image(s)” is from two sequences of Gueule d'amour, known in English as The Lady Killer. This story of a tragic love (a central theme for many poetic realist films of the 1930s) articulates Grémillon’s visual thinking, his style and his very peculiar way of representing the reality on screen. Two segments discussed here are from the short opening sequence, and a key sequence toward the end of the film which carry many similar spatial elements of the first.

The opening sequence: a text appears on the image and reveals the time of the story (1936) and the place (Orange). The music played on the credits, a string section flowing over a staccato-like orchestration of reeds, stops as the actual film begins. Still the duration of the shots and their juxtaposition follows the rhythmic pattern of the early score. The sense of unity within fragmented reality of the world arises from what has established during the credit and the very particular mood it has delivered.