Showing posts with label Stars and Actors. Show all posts
Showing posts with label Stars and Actors. Show all posts

Tuesday 16 June 2020

Ten Key Actresses of Iranian Cinema [by Nima Hasani-Nasab]


Originally commissioned by me and published in the Underline, the Iranian film critic Nima Hasani-Nasab has written about ten actresses who, in his view, helped shaping Iranian cinema before and after the revolution. — EK


Apart from sheer acting talent and the entertainment they have given to different generations of Iranians, every one of the actresses profiled here is also a representative of her gender, and of a particular acting style. They range from much loved popular stars to those appreciated by a small and discerning minority of film devotees; some have taken on a variety of screen roles, while others have gladly reprised a favourite part many times. Some hold records for film credits; others have appeared in only a handful of films.

Every one has put her own individual stamp on the world of cinema. To leave any one of them out would make any account of the key female performances in Iranian film incomplete. Still, it being necessary to include actresses from both before and after the 1979 Revolution, a number of prominent personalities who might otherwise have been included have had to be left out.

This overview is dedicated to the memory of Ruhangiz Saminezhad, the first actress in the history of Iranian cinema, who paid for her performance in The Lor Girl with bitterness and curses; misfortune and loneliness – all so that Iranian women could take their rightful place on the cinema screen, take over from men in women’s clothing.

Friday 22 September 2017

Notes on Yves Montand

ایو مونتان، قهرمان همه و هيچ‌كس

تاكسي مي‌گيرد و برخلاف همه فيلم‌ها و همه بازيگران سينما كه انگار تمام راننده تاكسي‌هاي شهر آدرس خانۀ آن‌ها را از حفظند با دقت به راننده آدرس مي‌دهد. به كافه مي‌رود و قهوه سفارش مي‌دهد و با دقت تمام فنجانش را سرمي‌كشد. مطمئنيم برخلاف بقيه فيلم‌ها و بازيگران، ليوان خالي نيست يا با چيز ديگري پر نشده، او واقعاً اصرار دارد قهوه‌اش را فراغ بال در آن صحنه بخورد. او ايو مونتان (91-1921) است، يكي از خاكي‌ترين ستاره‌هاي تاريخ سينماي فرانسه، و يكي از بزرگ‌ترين بازيگراني سينماي مدرن اروپا. مرد آيين روزمره زندگي، و در نقطه مقابل، مرد تصميم‌گيري‌هاي خطير و درگير (يا بيشتر قرباني) بازي‌هاي سياسي كه در همه حال، در سلول زندان، سالن‌هاي متشنج سخنراني و جلسات خصوصي استراق‌ سمع شده، مردي عادي است كه خيلي ساده دلش براي ليوان داغ قهوه و بازگشت به خانه تنگ شده است. براي او آپارتماني كوچك، قلمرويي عظيم است و معاشرت با دوستان در آخر هفته، موهبتي بزرگ.

Sunday 4 May 2014

Actors Sing!


يازده ستارۀ سينما كه آواز خواندند
آوازه‌خوان، نه آواز

وقتي ستاره‌هاي سينما حوصله‌شان از جلوي دوربين نقش بازي كردن سرمي‌رود تصميم‌هاي تازه‌اي مي‌گيرند و سعي مي‌كنند استعدادشان را در چيزهايي ديگر بيازمايند. بعضي پشت دوربين مي‌روند و كارگرداني مي‌كنند. بعضي نقاشي مي‌كنند (كيم نوواك اخيراً نمايشگاهي از نقاشي‌هايش داشت. آن‌ها فاجعه‌اند)؛ بعضي باغباني و بعضي آشپزي (وينست پرايس، اين شاهزادۀ ظلمت، در مواقع بيكاري در برنامه‌هاي آشپزي ظاهر مي‌شد) را انتخاب مي‌كنند. بعضي‌هايش نقش بازي كردن را در سياست ادامه مي‌دهند (رانالد ريگان، سرجيو نيكلايسكو) و بعضي مي‌زنند زير آواز. در دستۀ آخر خيلي‌هايشان كمابيش در دستۀ آوازهاي بداهه زيردوشي قرار مي‌گيرند كه فقط به گوش خودِ خواننده خوش مي‌آيد، اما بعضي حرف‌هاي بيش‌تر يا نت‌هاي بيش‌تر براي خواندن دارند.

Friday 21 February 2014

The Humphrey Bogart Book

همفري بوگارت
ديويد تامسُن
ترجمۀ رعنا طاهرزاده

احسان خوش‌بخت - لورن باكال كه بعدها همسرش شد و تا دم مرگ با او ماند دربارۀ آن ديدار اول مي‌گويد: «تحفه­ای نبود. لاغرتر از آنی بود که تصور می­کردم. شلواری گشاد و بی­قواره، و پیراهنی نخی به تن داشت و شال­گردن انداخته بود اما به نظر مرد مهربانی می­آمد.» خيلي از ما هم وقتي او را روي پرده سينما يا صفحه تلويزيون ديديم احساسي مشابه داشتيم از عادي بودنِ غيرعادي و صميميتي گزنده. نام او همفري بوگارت است و دوست‌دارانش «بوگيِ» مي‌خوانندش. او ستاره‌اي است در حد كمال (كازابلانكا، شاهين مالت و داشتن و نداشتن را ببينيد)، اما بهترين فيلم‌هايش دربارۀ عدمِ امكان دست يافتن به كمال در انسان قرن بيستمي است.

The Gary Cooper Book

گری کوپر
ديويد تامسن
ترجمۀ عقیل قیومی

احسان خوش‌بخت - گري كوپر يكي از بزرگ‌ترين ستارگان تاريخ سينما و شمايلي اساساً آمريكايي است. در ايران او را براي آقاي ديدز به شهر مي‌رود و عشق در بعدظهر مي‌شناسند، به اضافۀ نيمروز و انبوهي وسترن ديگر كه اين تصور را به وجود مي آورد كه كوپر يكي از كابوي‌هاي مشهور سينمايي بوده. اين فرض درست است، اما او خيلي چيزهاي ديگر هم بوده كه در اين كتاب، ديويد تامسن، با شيطنت و طنزي كه يادآور خود فيلم‌هاي كوپر است، آن‌ها را به شيوۀ خودش بررسي كرده. تامسون حتي به كنكاشي شبه پليسي دست مي‌زند براي دريافتن اين‌كه آيا اين اعتماد به نفس محض بود كه كوپر را كوپر كرد يا هجوي آگاهانه از شمايل خود. چطور مردي بلندپروازي نداشت، اما چنين بلند و بالا پريد؟ مردي كه نقش‌هاي سخت و خاص را نپذيرفت، و اگر پذيرفت آن‌ها را سهل و آسان نشان داد. كوپر پدر ساده‌نمايي در بازيگري بود؛ بازيگر نامريي؛ حرفه‌اي‌ترين نابازيگر تاريخ سينما و تنها ستارۀ نابازيگر. مردِ مِن‌مِن‌كني كه هر جلمه‌اش را جوري مي‌گفت كه انگار براي به خاطر آوردنش زور مي‌زند. مرد بلند و بالايي كه هم مي‌توانست روستايي‌زادۀ از همه چيز بي‌خبر باشد و هم مجسمه‌اي يوناني از سنگ مرمر كه بهترين خياط‌هاي اروپايي جامه بر تنش كرده‌اند. تامسن هم دربارۀ پوشش روي مجسمه با شور و شوق حرف مي‌زند و هم دربارۀ آن‌چه زير آن پنهان است.

Monday 3 February 2014

Notes on Philip Seymour Hoffman (RIP)

فيليپ سيمور هافمن
وقتي خودم نيستم حالم بهتر است

بازيگراني هستند كه هميشه زمان لازم است تا شناخته شوند. آن‌ها شانسِ گرگوري پك يا مارلون براندو را ندارند كه از فيلم اول تيتر «ورايتي» بشوند. از آدم‌هاي اين دسته، معمولاً بدون اين‌كه خودمان بدانيم فيلم‌هاي زيادي ديده‌ايم، اما هميشه بعد از سپري شدنِ زماني نسبتاً طولاني متوجه حضورشان مي‌شويم. از اين بازيگران با استعداد نقش‌هاي فرعي در اين چند سال دسته‌اي كوچك، اما قابل اطمينان درست شده است كه فيليپ سيمور هافمن در صدر آن قرار دارد. ظاهراً دلايل چنداني براي به خاطر نگه داشتنِ مردي با موهاي زرد و قهوه‌اي، پلك‌ها و ابروهاي روشن، لكه‌هاي قهوه‌اي روي پوستي رنگ پريده، شكم جلو آمده، دست‌هاي كلفت و سفيد و لبخندي مأيوس با نگاه غمگين وجود نداشت، اما سيمور هافمن به دلايلي كه اثبات آن يك دهه زمان برد مي‌خواست در خاطرمان بماند. اولين باري كه نظرها را واقعاً جلب مي‌كرد براي تماشاگران مختلف بين آقاي ريپلي با استعداد (1999) و كاپوتي (2005) در نوسان بود. در آن سال‌هاي نخست و فيلم‌هاي اول، طوري لباس مي‌پوشيد كه هميشه يادآور دانشجوهاي شلخته، اما با استعداد بود: اسنيكرز، جين‌هاي گشاد رنگ و رفته، كوله پشتي ولنگ و باز و كلاه كپي. تا امروز هم چيزي از آن بازيگوشي و بي‌توجهي پسري دبيرستاني در بيشتر نقش‌هايي كه بازي مي‌كند به جا مانده است

Friday 3 January 2014

On Elizabeth Taylor

براي خواندن اين مقاله دربارۀ اليزابت تيلور، عكس بالا (اسكن مقاله) را كه حجمش سه مگابايت است روي كامپيوترتان ذخيره كنيد

Tuesday 19 November 2013

Huppert: 5 Favorites


پنج فيلم برگزيدۀ ايزابل هوپر تا زمان نگارش اين مقاله براي ماهنامه 24 (فكر كنم سال 2010) به عقيدۀ من اين‌ها بودند.

ويولت نوزيه (شابرول، 1978) ويولت نوزيه
داستاني بر مبناي ماجراي واقعيِ دختري پاريسي كه در 1933 به خانواده‌اش سم خوراند. دادگاه محاكمه او  به ماجرايي جنجالي بدل شد كه يكي از دلايل آن حمايت سوررئاليست‌ها از دخترك، به‌ خاطر ريشه‌هاي ضدخانوادگي/ضد بورژوايي حركتي بود كه مرتكب شده بود. نگاه فاصله‌گيرانه شابرول، بازسازي دقيق دورۀ تاريخي و مجموعه بازي‌هاي فيلم يكي از غريب‌ترين تصاوير سينمايي از عقده‌هاي سركوب شده و انحطاط پنهان در زير آداب‌داني خرده بورژوازي را خلق كرده‌اند.

Notes on Isabelle Huppert


مروري بر كارنامۀ ايزابل هوپر
سردي بازدارنده و اشتياق مهارنشده

يكي از شگفتي‌هاي سينماي فرانسه اين‌جاست كه همه فيلم‌ها و آدم‌ها ادامۀ جرياني گسترده‌تر و ريشه‌دار در تاريخ سينماي آن كشور به نظر مي‌رسند. همواره نوعي تناسخ در فيلم‌ها و شخصيت‌هاي آن ديده مي‌شود. جايي راه از آرلتي آغاز مي‌شود. بعد ژن مورو جاي او را مي‌گيرد و ادامه همان سنت و آن زنانگي يكي از جسورترين بازيگران زن تاريخ سينما، ايزابل هوپر، را به وجود مي‌آورد.
او كه با وجود بازي در محدودۀ مشخصي از نقش‌ها، هرگز در حال تكرار خود يا ساده گرفتنِ حضورش روي پرده نبوده متولد 1953 در پاريس است. تقريباً تصادفي وارد دنياي بازيگري شده، يعني از زماني كه مادرش اسم او را در كنسرواتوار ورساي نوشت و هوپر به‌عنوان بهترين دانشجوي دورۀ خودش از آن‌جا فارغ‌التحصيل شد و پس از آن يكي دو مدرسه بازيگري ديگر را هم آزمود تا اين كه وارد دنياي تئاتر شد و زير نظر كساني مثل روبر حسين و خواهر خودش، كارولين هوپر (كه بعدها فيلم‌ساز شد و ايزابل را در ارادتمند، شارلوت كارگرداني كرد)، روي صحنه رفت.

Monday 11 November 2013

On Pegah Ahangarani


Already lionised for her 17 days' detainment for 'security charges' in 2011, the reformist Iranian actor, filmmaker and blogger has now been sentenced to 18 months of imprisonment. Read my full report for Sight & Sound here.

The clip below is from Rakhshan Bani-Etemad's Our Times (2002), Pegah's first political engagement in film:

Tuesday 24 September 2013

She Thinks She Is Liz Taylor!

مروري بر كارنامۀ او
خيال مي‌كنه اليزابت تيلوره!
احسان خوشبخت

او هشت بار ازدواج كرده كه دو بارش با يك مرد بوده است. لباس‌ها و مدل موهايش در هر فيلم تا ماه‌ها روي جلد و صفحات وسطِ مجله‌ها دوام مي‌آورد. با همه نوع آدم مشهوري ديده مي‌شد. رسانه‌ها از شهرت او تنور خودشان را گرم نگه مي‌داشتند و خود او با دامن زدن به بازي‌ها و افسانه‌هاي دور و برش دشواري‌ پيدا كردن نقش‌هاي تازه براي فيزيكي كه از زيبايي بي نقص به پيري و چاقي زودهنگام مبدل شده بود را پشت سرمي‌گذاشت. اما او جداي از اليزابت تيلور بودن كه از 1942 (مهاجرت خانواده‌اش از لندن به آمريكا به خاطر بمباران‌ها) تا اوايل قرن بيست و يكم (آخرين بار به شكلي گسترده بازي يك دقيقه‌اي او در ويدئوكليپي از التون جان ديده شد) ادامه پيدا كرد، بازيگري توانا و يكي از مهم‌ترين ستاره‌هاي تاريخ سينما بود كه نقشش را مي‌توان هم‌چون پلي دانست كه تصوير فريبنده ستاره آرماني زن در سينماي كلاسيك بعد از جنگ را به تصويري پرتضاد و تجديدنظرطلبانه از زنانگي هرچند در خيلي از مواقع هم چنان اسير كليشه‌هاي روز پيوند مي‌دهد. هنوز هم در خانه‌هاي ايراني دختر پرفيس و افاده را با جمله‌اي اين چنيني سرزنش مي‌كنند: «خيال مي‌كنه اليزابت تيلوره!» (بعضي‌ها در اين قياسِ حاكي از نكوهش سوفيا لورن را ترجيح مي‌دهند)

Monday 1 July 2013

The Pre-Truffaut Jean-Pierre Léaud


It is widely known and accepted that it was François Truffaut who discovered Jean-Pierre Léaud and gave him the role of the rebel kid in Les quatre cents coups [The 400 Blows]. However, this is far from being true, because just a year before Truffaut's groundbreaking and Cocteau-backed premiere at the Cannes Film Festival, Léaud has appeared in the French swashbuckler film La Tour prends garde! (Georges Lampin, 1958), starring Cocteau's lover, Jean Marais.

In this small but unforgettable role, Léaud's jaunty features, his involvement in adult's world and his hunger for an early maturity is well-manifested. Naturally this 14 year-old kid caught monsieur Truffaut's attention and the rest is history.

Saturday 27 April 2013

Stella Stevens on Sam Peckinpah

در شمارۀ 346 ماهنامۀ فيلم، ويژۀ بهار 1385، مجموعه‌اي كه براي ماه‌هاي مديد مشغول تدارك آن بودم و دومين مجموعه‌ام دربارۀ يك فيلم‌ساز (بعد از ژاك تاتي) منتشر شد و ركورد حجم پرونده‌هاي ماهنامۀ فيلم را با اختصاص يافتن پنجاه صفحه به آن شكست: سام پكين‌پا!
به جز نوشتن دربارۀ تك‌تك فيلم‌ها و همكاران پكين‌پا و زندگي او و آثارش و ترجمه سه يا چهار مقاله (كه شامل آثار خوبي از جيمز كيتسز و پالين كيل مي‌شد)، مقاله انتخابي من نقدي تحليلي بر اولين فيلم پكين‌پا همراهان مرگ‌بار بود.
بقيه مطالب را نويسندگان ماهنامۀ فيلم نوشتند كه من دخالتي در انتخاب آن‌ها نداشتم و به جز مقالۀ نيما حسني‌نسب دربارۀ فيلم گريز كه حدود دو سال قبل از آن پرونده به خواهش من براي يك برنامۀ مرور بر آثار پكين‌پا در دانشگاه فردوسي مشهد نوشته شده بود، باقي مطالب (با نوشته‌هايي از ايرج كريمي، هوشنگ گلمكاني، حميدرضا صدر، حسين معززي‌نيا و ديگران) توسط هوشنگ گلمكاني گردآوري شد.
هيچ شخص ديگري به جز من و گلمكاني در تداركات چند ماهه آن مجموعه نقشي نداشت. اما مانند فيلم‌هاي پكين‌پا اجساد قربانيانِ يك كشتار هميشه به دست لاشخورهايي مي‌افتند كه بعد از فرو نشستن غبار به مسلخ مي‌رسند و در اين دنياي خارج از قاعده مرزي بين توهم و واقعيت براي اين هميشه ديررسيدگان وجود ندارد.
تا به حال دو مدرك از اين مجموعه در اين جا منتشر شده است (يادداشتي دربارۀ اين گروه خشن و مقاله‌اي از پالين كيل) و به مرور بخش‌هاي ديگري از آن را منتشر مي‌كنم كه با هم حجمي برابر با يك كتاب دارد.



گفت‌وگو با استلا استيونس دربارۀ سام پكين‌پا

هر ده سال يك بار مجلة سايت‌اند‌ساند از فيلمسازها و منتقدان دربارة بهترين فيلم‌هاي عمرشان نظرسنجي مي‌كند. در 1992 دو نفر، من [توني ماكلين] و يك منتقد ژاپني، حماسة كيبل هوگ را در فهرست‌مان جاي داده بوديم. اما ظاهراً شما در زمان ساخت فيلم با سام پكين‌پا مشكلاتي داشتيد؟

Thursday 11 April 2013

Film Ads In Iran#31: Elvis

Fun in Acapulco

I was born in a family of six with two sisters close to my age who naturally became my playmates and fellow expeditionary. We discovered many things together and among the things we innocently loved there was Elvis. We had few Elvis films on VHS, but our favorite was a long anthology film of his Hollywood career, assembled and edited by Andrew Salt. Yes, the place was Islamic Republic of Iran and the time, 1990s when the country was slowly recovering from the devastation of a war.

Elvis Presley films were shown in Persian-dubbed version in the pre-revolutionary Iran, but there is no indication that he was as popular in Iran as other places in the world. The above picture and two more below are scans of Elvis film ads in Iran from that period.

To conceive what a weird and sometimes confusing melting pot was the film culture in Iran, I draw your attention to two other films promoted on the first ad (above), one for screening of Jerry Lewis' Leave It Up (who was bigger than Elvis or anyone else in Iran) and the other, quite surrealistically, promoting the Russian version of Hamlet by Grigory Kozinetsev which is indeed a masterpiece.

It can be interpreted as a sign of apathy toward the rock 'n' roll star, as the aforementioned ad introduces Fun In Acapulco as the Ursula Andress' new film ("who caught the world's attention by Dr. No," the ad reads) rather than leaning on Elvis as the major box-office drive of the film.

Friday 15 March 2013

Notes on Jean-Pierre Léaud


آنـتـوان

ژان پير لئو البته كه با نام ژان پير، پسربچه پاريسي بازيگوشي كه خيلي زودتر از سنش از دنياي بزرگ‌‌ترها سر درآورد، به دنيا آمد، اما وقتي فرانسوا تروفو نيمي از شخصيت خودش را در چهارصدضربه به او داد و نيمي ديگر را به تخيل خود ژان پير واگذاشت، ديگر تصور ژان پير جداي از آنتوان دوآنل (كه نام او در پنج فيلم تروفو بود و شخصيتش در تمام فيلم‌هايي كه پس از آن بازي كرد) غيرممكن مي‌نمود. به نظر مي‌رسد خود ژان پير، لااقل تا زماني كه بين دنياي تروفو و گدار دوپاره شد به آنتوان بودن ادامه داد و تا امروز، هر زمان شرايط برايش دشوار شد، دوباره به جلد آنتوان بازگشت تا بتواند آزادانه در شهر بچرخد، عكس‌هاي تابستان مونيكاي برگمان را بدزد، قايمكي سيگار بكشد و زندگي شبانه شهر را از دريچه چشمان معصومش با شگفتي و اشتياق دنبال كند. 

Friday 4 January 2013

The Ceaușescu Era's Last Action Hero


Sergiu Nicolaescu, died yesterday at 82. Here, I pay tribute to one of my first movie stars and heroes who enjoyed massive popularity in Iran.

In June 1989, Ayatollah Khomeini, the leader of seemingly never-ending 1979 revolution died at 86. Among few western politicians who bothered a trip to Tehran to pay homage to the deceased Ayatollah, in his recently-built, quickly-expanding tomb (or more likely shrine) was a short man with tie. Seeing a European statesman, even from eastern side of the continent, was a rare sight those days. The country, just signed a treaty with Iraq, after eight years of exhaustive war, was totally isolated. All the western countries were backing Saddam Hussein.

Me, being a curious child, I asked my father who it was, and my father, probably thought that the concept of Romanian president may be too vague for me, answered: he is the president of Inspector Moldovan's country. The answer was solid enough for someone whose movie hero happened to be from Romania: director, actor, producer Sergiu Nicolaescu.

Sunday 16 September 2012

Notes On Kathryn Grayson

به‌یادِ کاترین گِری‌سون

یكی از بزرگ‌ترین ایرادهای نوستالژی در ادبیات سینمایی این است كه نسل جدید تصور خواهد کرد بسیاری از فیلم‌های گذشته كه نویسنده‌های قدیمی با ستایش از آن‌ها یاد می‌کنند صرفاً به خاطر داشتن نقش مهمی در خاطره آنها و پیوند میان تجارب شخصی‌شان با هنر سینما حائز اهمیتند. اما بسیاری از این فیلم‌ها، خارج از این دنیای شخصی – كه فقط می‌تواند برای خود نویسنده قابل استناد باشد، و نه دیگری – هویتی مستقل دارند و تردیدی نیست اگر زمان و مكان مناسب برای دیده شدن‌شان توسط نسل جدید فراهم شود، بی‌برو برگرد بیننده‌های امروزی و طرفداران خود را خواهند داشت. 

Sunday 8 April 2012

Undercurrect#2

Second part of Minnelli's reminiscing of how he worked with Katherine Hepburn, Robert Mitchum and Robert Talylor in his only film noir, Undercurrent (1946). Part one can be reached here.

Yet, as Kate and I were becoming good friends, I discovered that my cordial relations with Bob Taylor were in danger of deteriorating. He'd taken my chronic vagueness as disinterest, I suppose, and though he never voiced any complaints, I was aware of his dissatisfaction. Bob's wariness, that I was throwing scenes to Kate, ended when he discovered how effective he was being in the picture.

His performance helped us prolong the denouement. Though Bob had gotten over his pretty boy reputation, you still couldn't disguise his charm. The audience simply wouldn't take him for a murderer...until that climactic scene with his brother. The mask was stripped, and his psychopathic character was finally revealed. I started mulling over the scene, to see if I could supply it with a new approach.